در دنیای کسبوکار، انتخاب عبارات مناسب میتواند تفاوت چشمگیری ایجاد کند. اما صادقانه بگوییم، حرفهای به نظر رسیدن به معنای خشک یا مکانیکی صحبت کردن نیست. به همین دلیل، در این مقاله گفتگوهای طبیعی گنجاندهایم تا دقیقاً به شما نشان دهیم این اصطلاحات کسب و کار چگونه در مکالمات واقعی به کار میروند. خواهید دید که چگونه در جلسات، ایمیلها یا گفتگوهای روزمره اداری مورد استفاده قرار میگیرند.
اصطلاحات مرتبط با تصمیمگیری و مسئولیتپذیری
ابتدا، به اصطلاحاتی میپردازیم که به شما کمک میکنند درباره تصمیمات و مسئولیتها صحبت کنید.
Make a decision (تصمیم گرفتن)
جنی: تمام هفته درجا زدهایم. راستش را بخواهید کمی کلافه شدهام.
ژاکلین: میدانم، واقعاً خستهکننده بوده است. اما آیا مطمئنی که آماده تصمیمگیری (make a decision) هستیم؟
جنی: من هم صددرصد مطمئن نیستم. اما فکر میکنم وقت آن است که بالاخره اقدام کنیم (bite the bullet). بیا تیم توسعه (dev team) را در جریان بگذاریم (brief) و پیش برویم.
ژاکلین: بسیار خب، بیا نهاییاش کنیم (lock it in) و ادامه دهیم. امیدوارم بعداً پشیمان نشویم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Spinning our wheels | Not making progress, stuck doing the same thing without results. |
Make a decision | Choose between options. |
Brief | Give someone a short summary or explanation. |
Dev team | Short for “development team,” the people who build software or products. |
Lock it in | Make something final or official. |
Reach a consensus (به اجماع رسیدن)
مدیر: نینا، نظرات همه را شنیدیم – آیا به رسیدن به اجماع (reach a consensus) نزدیکتر شدهایم؟
نینا: نه کاملاً، اما فکر میکنم داریم به آن نقطه نزدیک میشویم. به زودی باید بتوانیم همه را به یک نقطه نظر مشترک برسانیم (get everyone on the same page).
مدیر: واقعاً امیدوارم بتوانیم به زودی این موضوع را تمام کنیم (wrap this up).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Reach a consensus | To get everyone to agree on something. |
Get people on the same page | To agree or have a shared understanding. |
Take responsibility (مسئولیت پذیرفتن)
مایا: من در تحویل این پروژه تأخیر داشتم (missed the deadline). تقصیر من بود (That’s on me). واقعاً متاسفم.
سرپرست تیم: هی، مشکلی نیست. ممنون که مسئولیتش را پذیرفتی (owning that). همه ما اشتباه میکنیم. بیا ببینیم چطور میتوانیم به مسیر اصلی برگردیم (get back on track).
مایا: تا پایان امروز یک برنامه بهروزرسانی شده با مهلتهای جدید ارسال خواهم کرد. دیگر عقب نخواهیم افتاد.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Take responsibility | Accept the blame or accountability for something. |
Owning something | Accept something as your fault or something you’re responsible for. |
Get back on track | Return to the correct path or course of action. |
Come to a conclusion (به نتیجه رسیدن)
الی: تمام بازخوردهای مشتریان و دادههای عملکرد را بررسی کردهایم.
تیلور: بله، فکر میکنم آمادهایم که به نتیجه برسیم (come to a conclusion). گزینه ب (Option B) انتخاب بهتری به نظر میرسد.
الی: موافقم. فرایند طولانیای بود، اما بیا ادامه دهیم و فردا آن را به مشتری ارائه دهیم (present).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Come to a conclusion | To make a final decision or judgment. |
Option B | The second choice or alternative. |
Present | Share or give something (like a proposal) to others. |
Bear the responsibility (مسئولیت را به دوش کشیدن)
سوفی: اگر این پروژه طبق برنامه پیش نرود، من باید مسئولیتش را به دوش بکشم (bear the responsibility)، درست است؟
مدیر: بله، اما نگران نباش. ما هوایت را داریم (We’ve got your back). کل تیم اینجا برای حمایت از تو هستند.
سوفی: ممنونم. مطمئن میشوم که همه چیز قبل از شروع، بینقص باشد.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
bear responsibility | Be the person accountable for something. |
to have someone’s back | to support someone, especially in difficult situations |
Pitch in | Contribute help or resources. (این عبارت در مکالمه استفاده نشده) |
Rollout | The launch or release of a new product, project, or update. (این عبارت در مکالمه استفاده نشده) |
Make a choice (انتخاب کردن)
تام: تا این لحظه تمام گزینهها را آزمایش کردهایم. حس میکنم دیگر داریم موضوع را کش میدهیم (dragging it out).
لنا: بله، وقت آن است که انتخاب کنیم (make a choice) و ادامه دهیم. دیگر نباید در تصمیم خود تردید کنیم (second-guessing).
تام: بسیار خب، امروز طرح نهایی را قطعی میکنم (lock in). همین را پیش میبریم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Make a choice | Decide between options. |
Second-guessing | Doubting a decision after it’s made. |
Drag something out | Making something last longer than it needs to. |
Face a challenge (با چالش روبرو شدن)
مدیر: اگر ارسال محموله دوباره به تأخیر بیفتد، با یک چالش واقعی روبرو خواهیم شد (facing a real challenge). کمکم دارم نگران میشوم.
جاش: بله، نمیتوانیم شکست دیگری را تحمل کنیم (afford another setback). بیا از همین حالا به فکر تأمینکنندگان پشتیبان باشیم، محض احتیاط.
مدیر: فکر خوبی است. از واحد تدارکات (procurement) میخواهم که این موضوع را بررسی کند. باید آماده باشیم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Face a challenge | Deal with a difficult situation. |
Setback | An obstacle or delay. |
Procurement | The department or process of buying goods and services. |
Accept the consequences (پذیرفتن عواقب)
آوا: اگر مرحله کنترل کیفیت (QA) را نادیده بگیریم، در صورت بروز مشکل، باید عواقب آن را بپذیریم (accept the consequences). من با این موضوع راحت نیستم.
دانیل: ارزش ریسک کردن را ندارد. بیا به فرایند پایبند باشیم (stick to the process) و کار را درست انجام دهیم، حتی اگر بیشتر طول بکشد.
آوا: بسیار خب، برنامه زمانی انتشار (release schedule) را بهروز میکنم تا زمان اضافی مورد نیاز را منعکس کند.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Accept the consequences | Acknowledge and take responsibility for the result of an action. |
Stick to the process | Follow the established steps or procedures. |
Release schedule | The planned timeline for launching or releasing something. |
۲۱ جمله ضروری برای شروع مکالمه انگلیسی از صفر (تمرین عملی با فیلم!)
در این ویدیو، 21 جمله کلیدی و کاربردی برای شروع مکالمه انگلیسی از صفر رو بهتون آموزش میدم. اما نه به روشهای خستهکننده! خبری از گرامر پیچیده و تحلیلهای طولانی نیست. فقط تمرین عملی و تکرار!
اصطلاحات مرتبط با عملکرد و نتایج
این اصطلاحات برای صحبت در مورد بهرهوری، نتایج یا عملکرد تیم بسیار مناسب هستند.
Meet a deadline (رسیدن به ضربالاجل)
ریچل: فکر میکنی به ضربالاجل میرسیم (meet the deadline)؟
کارلوس: اگر این هفته به مشکلی برنخوریم (hit any snags)، بله – باید بتوانیم به موقع کار را تمام کنیم (wrap it up).
ریچل: عالیه، تیم را در جریان میگذارم و به آنها اطلاع میدهم که هنوز طبق برنامه پیش میرویم (on track).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Meet a deadline | Finish a task or project by the set time. |
Hit any snags | Run into problems or obstacles. |
Wrap something up | Finish or complete something |
Achieve a goal (دست یافتن به هدف)
مدیر: تبریک میگویم! زودتر از موعد به اهداف فصلی خود رسیدید (hit your quarterly numbers).
ساشا: ممنونم! حس خیلی خوبی است که بالاخره به هدفی که در ژانویه تعیین کرده بودیم، دست پیدا کردیم (achieve that goal). ماهها برای رسیدن به آن تلاش کردیم!
مدیر: آفرین، ساشا. بیا همین روند (momentum) را برای فصل بعد هم حفظ کنیم!
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Achieve a goal | Successfully reach or complete a target or objective. |
Momentum | The energy or progress gained to keep moving forward. |
Exceed expectations (فراتر از انتظارات عمل کردن)
لیام: مشتری طرح را خیلی دوست داشت. گفتند کاملاً فراتر از انتظارات ما عمل کردید (exceeded expectations).
اما: جدی؟ عالیه! باید از تیم به خاطر تلاش سختشان قدردانی کنیم (send the team a shout-out).
لیام: حتماً. الان یک پیام تهیه میکنم و ارسال میکنم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Exceed expectations | To do better than what was anticipated. |
Shout-out | A public acknowledgment or praise. |
Deliver results (نتیجه دادن / به نتیجه رساندن)
رئیس: برای من مهم نیست کمپین چقدر خلاقانه است – ما باید نتیجه بگیریم (deliver results).
سرپرست تیم: متوجه شدم. اطمینان حاصل خواهیم کرد که همه چیز متمرکز و دادهمحور (data-driven) باشد تا بتوانیم نتایج محکمی ارائه دهیم.
رئیس: عالی. بیایید یک هفته دیگر با مشتری وضعیت را بررسی کنیم تا تأثیر آن را ارزیابی کنیم (review the impact).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Deliver results | Achieve desired outcomes or success. |
Data-driven | Based on information or evidence from data. |
Review the impact | Assess, evaluate, or analyze the effects or results of something |
Fall short (کوتاهی کردن / نرسیدن به حد انتظار)
مارک: سعی کردیم تعامل را افزایش دهیم، اما کمپین تا حدی انتظارات را برآورده نکرد (fell short).
جس: بله، فکر میکنم دفعه بعد به یک رویکرد جدید نیاز داریم. شاید بتوانیم از زاویه دیگری امتحان کنیم (try a different angle).
مارک: موافقم. بیا بازخوردها را مرور کنیم (review the feedback) و ببینیم کجا میتوانیم بهبود ببخشیم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Fall short | Not meet expectations or desired results. |
Review feedback | Look over comments or evaluations to improve. |
Try a different angle | Approach a situation or problem from a new perspective |
Set a target (تعیین کردن هدف)
ونسا: آیا هنوز هدفی برای سهماهه سوم (Q3) تعیین کردهایم (set a target)؟
هارون: هنوز نه – منتظر آمار نهایی از واحد مالی هستیم، اما پیگیری خواهم کرد (follow up).
ونسا: بسیار خب، فقط مطمئن شو که تا پایان ماه هدفی تعیین شده باشد (have a target in place).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Set a target | Establish a specific goal or objective. |
Follow up | Check in or take further action on something. |
Have a target in place | Have a specific goal or objective clearly defined and established |
Monitor progress (نظارت بر پیشرفت)
مدیر پروژه: من یک داشبورد (dashboard) مشترک ایجاد میکنم تا بتوانیم پیشرفت را بهطور لحظهای نظارت کنیم (monitor progress).
سرپرست توسعه (Dev Lead): عالیه. این به ما کمک میکند تا تأخیرها را قبل از اینکه به مشکلات بزرگتری تبدیل شوند، شناسایی کنیم (catch delays).
مدیر پروژه: مطمئن میشوم که همه دسترسی داشته باشند و بدانند چگونه وظایف (tasks) خود را بهروز کنند.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Monitor progress | Keep track of how tasks or projects are advancing. |
Catch delays | Notice and address any slowdowns or setbacks early. |
Dev Lead | Short for Development Lead, responsible for guiding developers |
Improve performance (بهبود عملکرد)
نماینده منابع انسانی (HR): این جلسات مربیگری (coaching sessions) واقعاً به افراد کمک میکند تا عملکرد خود را بهبود بخشند (improve their performance).
مدیر: من قطعاً متوجه این موضوع شدهام! به خصوص در مورد اعضای جدیدتر تیم (newer team members) – آنها با اعتماد به نفس بیشتری کار میکنند.
نماینده منابع انسانی (HR): از شنیدنش خوشحالم. قصد داریم جلسات بیشتری را در فصل آینده ارائه دهیم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Improve performance | Enhance how well someone or a team is doing their job. |
Newer team members | Employees who are new to the team or company. |
Boost productivity (افزایش بهرهوری)
آوا: باید راهی برای افزایش بهرهوری (boost productivity) پیدا کنیم بدون اینکه همه را خسته و فرسوده کنیم (burning everyone out).
نیت: شاید بتوانیم دورههای کاری کوتاهتر (shorter sprints) و اهداف واضحتری را امتحان کنیم؟ به این ترتیب، همه بدون احساس فشار بیش از حد، متمرکز میمانند.
آوا: به نظر خوب میرسد. بیا این را در جلسه بعدی تیم پیشنهاد دهیم و ببینیم نتیجه چه میشود.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Boost productivity | Increase the amount of work or output. |
Burning out | Becoming too tired or stressed from overworking. |
Sprints | Short, time-boxed periods where a team works to complete a specific set of tasks or goals |
Track results (پیگیری نتایج)
سام: آیا نتایج آخرین کمپین را پیگیری میکنیم (tracking results)؟
کیم: بله، دادههای تحلیلی (analytics) در حال دریافت است. میخواهی وقتی بررسیام تمام شد، گزارش را برایت بفرستم؟
سام: بله، لطفاً. برای جلسه بعدی با مشتری به آن نیاز دارم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Track results | Keep an eye on the outcomes or progress of something. |
Analytics | Data collected and analyzed to understand performance. |
اصطلاحات مرتبط با ارتباطات و جلسات
از اینها استفاده کنید تا در جلسات تیمی، ایمیلها یا مکالمات روزمره حرفهای به نظر برسید.
Hold a meeting (برگزار کردن جلسه)
نوآ: بهتر است فقط ایمیل بفرستیم یا جلسه برگزار کنیم (hold a meeting)؟
لیلا: فکر میکنم به جلسه نیاز داریم. این موضوع کمی مهمتر از آن است که از طریق ایمیل به آن رسیدگی شود.
نوآ: نکته خوبی است. دعوتنامه را ارسال میکنم و دستور جلسه (agenda) را هم ضمیمه میکنم. امیدوارم بتوانیم جلسه را کوتاه و مختصر برگزار کنیم.
لیلا: به نظر خوب میرسد. بیا مطمئن شویم که همه آماده هستیم تا جلسه کارآمد باشد.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Hold a meeting | Organize and lead a meeting. |
Agenda | A list of topics to be discussed in a meeting. |
Schedule a call (تنظیم کردن تماس تلفنی)
آنا: من یک تماس با مشتری تنظیم میکنم (schedule a call) تا تغییرات را بررسی کنیم.
بن: به نظر خوب میرسد. فکر میکنم توضیح همه چیز از طریق تلفن آسانتر از ایمیل باشد.
آنا: موافقم. زمانهای خالی (availability) آنها را بررسی میکنم و زمان را تأیید میکنم.
بن: عالی. امیدوارم بتوانیم سریع کار را تمام کنیم (wrap things up).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Schedule a call | Arrange a time to have a phone conversation. |
Availability | The time slots when someone is free. |
Give a presentation (ارائه دادن)
آیوی: برای ارائه فردا آمادهای (give your presentation)؟
مارکوس: تقریباً. فقط دارم اسلایدها را تمام میکنم و یادداشتهایم را یک بار دیگر مرور میکنم.
آیوی: به نظر میرسد تقریباً تمام شدهای. اگر قبل از ارائه نیاز به یک نظر دیگر (second pair of eyes) داشتی، به من بگو.
مارکوس: ممنونم! اگر کمکی لازم داشتم، حتماً به تو اطلاع میدهم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Give a presentation | To present information to a group. |
Second pair of eyes | Someone who helps review your work. |
Raise a concern (ابراز نگرانی کردن / مطرح کردن یک دغدغه)
مدیر: اگر چیزی درست به نظر نمیرسد، در مطرح کردن نگرانی (raise a concern) تردید نکنید.
ناتالی: راستش، من یک نگرانی دارم – فکر میکنم باید اعداد بخش دوم را دوباره بررسی کنیم (double-check).
مدیر: نکته خوبی بود! بررسی میکنم و مطمئن میشوم که قبل از نهایی کردن، دقیق باشد.
ناتالی: ممنونم. کار از محکمکاری عیب نمیکند، درست است؟ (Better safe than sorry)
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Raise a concern | Bring up a worry or issue. |
Double-check | Verify something to make sure it’s correct. |
Clarify a point (روشن کردن یک نکته)
توبی: ببخشید، میتوانم قبل از اینکه ادامه دهیم، یک نکته را روشن کنم (clarify one point)؟
الا: البته – چه چیزی نامشخص است؟
توبی: فقط در مورد جدول زمانی عرضه (timeline for the launch). میخواهم مطمئن شوم که همه ما در مورد تاریخها همنظر هستیم (aligned).
الا: متوجه شدم. بیا دوباره آن را مرور کنیم تا بعداً هیچ سردرگمی پیش نیاید.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Clarify a point | Explain something in more detail to make it clearer. |
Aligned | In agreement or on the same page. |
Address an issue (رسیدگی به یک مسئله)
لورا: باید قبل از دور بعدی سفارشها، به مسئله تأخیر در تحویلها رسیدگی کنیم (address the issue).
تیم: موافقم. این موضوع باعث تأخیر شده است. من یک تماس با تیم لجستیک (logistics team) ترتیب میدهم.
لورا: ممنون. بیا یک برنامه اقدام (action plan) تدوین کنیم تا بتوانیم هر چه سریعتر (ASAP) آن را برطرف کنیم.
تیم: مطمئن میشوم که تا پایان روز تمام جزئیات را داشته باشیم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Address an issue | Deal with or focus on a problem. |
Action plan | A clear plan of steps to take to solve a problem. |
Ask a question (پرسیدن سوال)
کلی: اشکالی ندارد قبل از اینکه جلسه را تمام کنیم (wrap up) یک سوال سریع بپرسم (ask a quick question)؟
جیمز: حتماً – بپرسید.
کلی: فقط میخواستم بدانم آیا لازم است بودجه کمپین بازاریابی را تعدیل کنیم؟
جیمز: سوال خوبی است. بیا بعد از جلسه نگاهی به اعداد بیندازیم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Ask a question | Inquire or seek information. |
Wrap up | Conclude or finish something. |
Express an opinion (بیان کردن نظر)
آمیرا: من فقط میخواهم نظرم را اینجا بیان کنم (express my opinion) – مطمئن نیستم الان زمان مناسبی برای عرضه محصول باشد.
سرپرست تیم: نکته منصفانهای است (Fair point). شاید لازم باشد جدول زمانی را بازبینی کنیم (revisit the timeline).
آمیرا: شاید بهتر باشد آن را به فصل بعد موکول کنیم تا نتایج بهتری بگیریم.
سرپرست تیم: منطقی است. بیا فردا با جزئیات بیشتری درباره آن صحبت کنیم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Express an opinion | Share your thoughts or feelings about something. |
Revisit | Review or consider something again. |
Share information (به اشتراک گذاشتن اطلاعات)
ویکتور: من این اطلاعات را بعد از این تماس با تیم به اشتراک میگذارم (share that information).
مینا: ممنون. همه منتظر آن بهروزرسانی بودهاند.
ویکتور: خواهش میکنم، مطمئن میشوم که واضح و مختصر (clear and concise) باشد تا هیچ سردرگمی پیش نیاید.
مینا: عالیه، وقتی اطلاعات را داشته باشند، میتوانیم سریعتر پیش برویم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Share information | Give others knowledge or details. |
Clear and concise | Easy to understand and brief. |
Take notes (یادداشت برداشتن)
دوون: امکانش هست در طول جلسه یادداشت برداری (taking notes)؟
کریس: حتماً – بعداً یادداشتها را برای همه ارسال میکنم.
دوون: عالیه، این به من کمک میکند تا همه چیزهایی که پوشش دادیم را پیگیری کنم (keep track).
کریس: حتماً. مطمئن میشوم که تمام نکات مهم را ثبت کنم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Take notes | Write down important information. |
Keep track | Stay organized and updated on something. |
اصطلاحات مرتبط با برنامهریزی و استراتژی
این اصطلاحات هنگام صحبت در مورد اهداف بلندمدت، مراحل بعدی یا ترسیم برنامه کاری بسیار مفید هستند.
Develop a strategy (تدوین کردن استراتژی)
تینا: قبل از اینکه شروع کنیم، واقعاً باید یک استراتژی محکم تدوین کنیم (develop a solid strategy).
عمر: کاملاً موافقم. بیا مطمئن شویم که یک برنامه واضح داریم که همه بتوانند دنبال کنند.
تینا: من یک نسخه اولیه تهیه میکنم (draft) و میتوانیم در جلسه بعدی با هم آن را اصلاح کنیم (refine). نظرت چیه؟
عمر: عالیه. اینطوری میتوانیم با قدرت شروع کنیم (hit the ground running).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Develop a strategy | Create a detailed plan to achieve specific goals. |
Refine | Improve or perfect something. |
Hit the ground running | Start something immediately and with a lot of energy or focus |
Set a goal (تعیین کردن هدف)
ناتالی: باید تا پایان سهماهه دوم (Q2) هدفی برای جذب کاربران جدید تعیین کنیم (set a goal).
جیسون: ایده خوبی است. نظرت در مورد هدفگذاری برای ۲۰۰۰ ثبت نام چیست؟
ناتالی: واقعبینانه به نظر میرسد. من برنامه رسیدن به این هدف (hit that target) را تدوین خواهم کرد.
جیسون: عالیه! بیا هر چه سریعتر (ASAP) کار را شروع کنیم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Set a goal | Decide on a specific target or aim. |
Hit the target | Achieve the goal you set. |
Create a plan (ایجاد کردن برنامه)
لیندا: آیا هنوز برنامهای برای عرضه محصول (rollout) داریم؟
آرون: نه کاملاً، اما این هفته یک برنامه ایجاد میکنم (create a plan) و با تیم مطرح میکنم (run it by the team).
لیندا: عالی. بیا مطمئن شویم که شامل مراحل کلیدی (milestones) و ضربالاجلهای (deadlines) واضح باشد تا طبق برنامه پیش برویم (stay on track).
آرون: حتماً. فوراً کار را شروع میکنم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Create a plan | Develop a detailed roadmap for a project. |
Run it by | Show or discuss something with someone for their approval or input. |
Stay on track | Continue progressing as planned without getting delayed or distracted |
Outline steps (ترسیم مراحل)
اوا: مفید خواهد بود اگر بتوانی مراحل بعدی (next steps) بعد از جلسه امروز را ترسیم کنی (outline).
مارکو: حتماً – تا پایان روز یک شرح جزئیات (breakdown) ارسال خواهم کرد.
اوا: عالیه، اینطوری همه ما هماهنگ میمانیم (stay aligned) و میتوانیم فوراً شروع کنیم.
مارکو: مطمئن میشوم که برای همه کاملاً واضح باشد.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Outline steps | List the actions or steps needed to move forward. |
Breakdown | A detailed explanation of something. |
Allocate resources (تخصیص منابع)
دینا: آیا افراد کافی برای این پروژه داریم؟
راوی: اگر بخواهیم طبق برنامه پیش برویم (stay on track)، ممکن است لازم باشد منابع بیشتری تخصیص دهیم (allocate more resources).
دینا: نکته خوبی است. بیا بررسی کنیم که آیا میتوانیم به طور موقت کسی را از تیمهای دیگر بگیریم (pull anyone from the other teams).
راوی: من چند تماس میگیرم ببینم میتوانیم چند نفر را آزاد کنیم (free up some hands).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Allocate resources | Assign people, time, or money to different parts of a project. |
Pull people | Temporarily move people from one task or project to another. |
Free up some hands | Make people available to help with a task or project |
Forecast growth (پیشبینی رشد)
لئو: آیا میتوانیم بر اساس این دادهها، رشد دو فصل آینده را پیشبینی کنیم (forecast growth)؟
میشل: بله، پیشبینیها (projections) را انجام میدهم و در جلسه فردا به اشتراک میگذارم.
لئو: عالی. میخواهم از آن دادهها برای برنامهریزی بودجه آتی خود استفاده کنم.
میشل: به نظر خوب میرسد. مطمئن میشوم همه چیز برای شما آماده باشد.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Forecast growth | Predict future growth or performance based on data. |
Projections | Estimates or predictions based on current data. |
Analyze data (تحلیل دادهها)
فرح: قبل از اینکه تصمیم بگیریم، بیا دادهها را با دقت بیشتری تحلیل کنیم (analyze the data).
جیک: فکر خوبی است. من یک گزارش عمیقتر از ابزار تحلیلی (analytics tool) استخراج میکنم.
فرح: عالی. باید مطمئن شویم که برای گرفتن بهترین تصمیم، به معیارهای (metrics) درستی نگاه میکنیم.
جیک: متوجه شدم! من روی شاخصهای کلیدی عملکرد (key performance indicators) تمرکز خواهم کرد.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Analyze data | Review and study data to understand trends or make decisions. |
Metrics | Measurements used to evaluate performance. |
Identify priorities (شناسایی اولویتها)
رزا: در حال حاضر مشغول انجام وظایف زیادی هستیم (juggling too many tasks).
برایان: بیا یک لحظه مکث کنیم و اولویتهای اصلی (top priorities) این هفته را شناسایی کنیم (identify).
رزا: موافقم. اگر بتوانیم اول روی مهمترینها تمرکز کنیم، بقیه کارها آسانتر میشود.
برایان: مطمئن میشوم که مهمترین وظایف را به تیم محول کنم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Identify priorities | Determine which tasks are the most important to focus on. |
Juggling tasks | Managing multiple tasks at once. |
Map out a timeline (ترسیم جدول زمانی)
زوئی: ضربالاجل (deadline) دوباره کی بود؟
علی: بیا یک جدول زمانی ترسیم کنیم (map out a timeline) تا همه بدانند چه کاری تا کی باید انجام شود.
زوئی: این به ما کمک میکند منظم بمانیم و مطمئن شویم هیچ مرحله کلیدی (key milestones) را از دست نمیدهیم.
علی: من آن را ایجاد میکنم و برای تیم میفرستم تا نظراتشان را اضافه کنند.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Map out a timeline | Create a schedule showing when things need to be done. |
Milestones | Important points or goals in a project. |
Align goals (همسو کردن اهداف)
تری: باید مطمئن شویم که تیمهای بازاریابی و محصول اهداف خود را برای این پروژه همسو کنند (align their goals).
ساندرا: من یک جلسه هماهنگی (sync) ترتیب میدهم تا در جهتهای مختلف کار نکنیم.
تری: عالی. و همچنین باید شاخصهای کلیدی عملکرد (KPI) مشترکی برای سنجش پیشرفت خود تعیین کنیم.
ساندرا: من با هر دو تیم کار خواهم کرد تا این موضوع را تنظیم کنیم.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Align goals | Ensure that everyone’s objectives are in agreement. |
KPI (Key Performance Indicator) | Measurable values that show how well a company or team is achieving their objectives. |
اصطلاحات مرتبط با مدیریت و همکاری
این اصطلاحات هنگام مدیریت تیمها، همکاری بین بخشها یا انجام عملیات روزانه کلیدی هستند.
Manage a team (مدیریت کردن تیم)
سوفی: مدیریت تیم از راه دور (managing a remote team) چطور پیش میرود؟
درک: راستش را بخواهی، بهتر از حد انتظار. جلسات بررسی روزانه (daily check-ins) واقعاً کمک کرده تا همه هماهنگ باشند (on the same page).
سوفی: از شنیدنش خوشحالم! حتماً به حفظ نوعی ارتباط با همه کمک میکند.
درک: قطعاً. از اینکه تا کنون چقدر خوب پیش رفته، بسیار خوشحال و شگفتزده شدهام.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Manage a team | Oversee and lead a group of people to achieve goals. |
Check-ins | Regular meetings or updates to track progress. |
Lead a project (رهبری کردن پروژه)
آلیشیا: شنیدم قرار است پروژه جدید را رهبری کنی (lead the new project). تبریک میگویم!
جاش: ممنونم! پروژه بزرگی است، اما برای شروع هیجانزده هستم.
آلیشیا: مطمئنم عالی عمل خواهی کرد. اگر برای راه انداختن کارها (getting things off the ground) به کمک نیاز داشتی، به من بگو.
جاش: حتماً تو را در جریان میگذارم (keep you in the loop). قدردانی میکنم!
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Lead a project | Take responsibility for managing and guiding a project to completion. |
Get things off the ground | Start a project or initiative successfully. |
Delegate tasks (واگذاری وظایف)
کوین: سعی نکن همه کارها را خودت انجام دهی – برخی از آن وظایف را واگذار کن (delegate some of those tasks).
مایا: حق با توست. بیش از حد به خودم فشار آوردهام (burning the candle at both ends). پریا و الکس را در جریان میگذارم (loop in) تا کمک کنند.
کوین: عالیه. اینطوری میتوانی روی تصویر کلی (bigger picture) تمرکز کنی.
مایا: دقیقاً، با کمی کمک حس خیلی بهتری خواهم داشت.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Delegate tasks | Assign tasks to others to share the workload. |
Loop in | Involve someone in the conversation or task. |
Burning the candle at both ends | Working too hard or pushing yourself too much. |
Collaborate effectively (همکاری موثر داشتن)
لنا: همکاری تیم طراحی با بازاریابی چطور پیش میرود؟
مارکوس: الان خیلی بهتر شده. راهی پیدا کردهایم که به طور موثر همکاری کنیم (collaborate effectively) بدون اینکه در کار هم دخالت کنیم (stepping on each other’s toes).
لنا: عالیه. کمی ارتباط واقعاً تاثیر زیادی دارد (goes a long way)!
مارکوس: قطعاً. این موضوع تفاوت بزرگی در نحوه رویکرد ما به پروژهها با هم ایجاد کرده است.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Collaborate effectively | Work well together with others to achieve a common goal. |
Stepping on toes | Interfering with someone’s work or responsibilities. |
Build trust (اعتمادسازی کردن)
اما: فکر میکنم جلسات هفتگی تک به تک (weekly one-on-ones) واقعاً به اعتمادسازی (build trust) در تیم کمک میکند.
دانیل: موافقم. افراد الان خیلی راحتتر از فصل گذشته صحبت میکنند (more open).
اما: این موضوع برای روحیه تیم هم یک نقطه عطف (game-changer) بوده است.
دانیل: قطعاً، افراد احساس میکنند بیشتر شنیده میشوند و مورد حمایت قرار میگیرند.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Build trust | Develop a sense of reliability and mutual respect with others. |
Game-changer | Something that has a major positive impact on a situation. |
Resolve a conflict (حل کردن اختلاف)
گریس: اخیراً بین سام و نیک تنش وجود داشته است.
تایلر: متوجه شدم. من دخالت میکنم (step in) و به آنها کمک میکنم تا قبل از اینکه روی پروژه تأثیر بگذارد، اختلاف را حل کنند (resolve the conflict).
گریس: به نظر خوب میرسد. بهتر است الان به آن رسیدگی شود قبل از اینکه به مسئله بزرگتری تبدیل شود.
تایلر: موافقم. نمیتوانیم اجازه دهیم این موضوع کش پیدا کند (let it drag on).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Resolve a conflict | Settle a disagreement or problem. |
Step in | Intervene to help manage a situation. |
Let something drag on | Allow something—usually unpleasant or unresolved—to continue for longer than it should |
Provide feedback (ارائه بازخورد)
نینا: میتوانم بازخورد سریعی در مورد ارائه (pitch deck) به تو بدهم (provide you with some quick feedback)؟
عمر: حتماً – ممنونم که وقت گذاشتی.
نینا: خواهش میکنم! در کل عالی به نظر میرسد، فقط چند اصلاح کوچک (a few tweaks) برای واضحتر کردن پیام (tighten the message) لازم است.
عمر: فوراً این تغییرات را اعمال میکنم. ممنون از نظرت (input)!
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Provide feedback | Give your opinion or suggestions about something. |
Tighten the message | Make the communication more clear and concise. |
A few tweaks | Small changes or adjustments |
Offer support (ارائه پشتیبانی / حمایت کردن)
تیلور: هفته سختی بود – آمار ما در حال کاهش است (our numbers are slipping).
الکس: نگران نباش. فردا دوباره جمع میشویم (regroup) و من هر حمایتی (support) که نیاز داشته باشی ارائه خواهم داد (offer).
تیلور: ممنونم، این برایم ارزش زیادی دارد (means a lot). فکر میکنم یک استراتژی جدید ممکن است به بهبود اوضاع کمک کند (turn things around).
الکس: قطعاً. ما برنامهای برای بازگشت به مسیر درست (get back on track) پیدا خواهیم کرد.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Offer support | Provide assistance or encouragement to someone. |
Turn things around | Make a situation better or improve results. |
Coordinate efforts (هماهنگ کردن تلاشها)
هالی: اگر قرار است به این ضربالاجل برسیم، باید تلاشها را بین تیمها هماهنگ کنیم (coordinate efforts).
برایان: من یک جلسه هماهنگی بینبخشی (cross-functional sync) ترتیب میدهم تا همه را همسو (aligned) کنم.
هالی: عالیه. بیا مطمئن شویم که همه در یک مسیر هستیم (on the same page).
برایان: موافقم. حتماً یک دستور جلسه (agenda) ارسال میکنم تا همه متمرکز بمانند.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Coordinate efforts | Organize and align actions across different groups. |
Cross-functional sync | A meeting involving people from different departments or teams. |
Foster collaboration (تقویت همکاری)
جن: در تلاشم تا همکاری بیشتری بین اعضای تازهکار و باتجربه تیم تقویت کنم (foster more collaboration).
مایک: عالیه. شاید بتوانیم یک سیستم دوستانه (buddy system) راهاندازی کنیم تا این اتفاق بیفتد.
جن: ایده عالیای است. این کمک میکند تا همه احساس مشارکت و حمایت بیشتری کنند.
مایک: دقیقاً! این واقعاً میتواند پیوندهای تیمی را تقویت کند.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Foster collaboration | Encourage teamwork and cooperation. |
Buddy system | Pairing people together to help them learn from each other. |
Give direction (ارائه راهنمایی / جهتدهی کردن)
آوا: میتوانی در مورد مرحله بعدی پروژه کمی راهنمایی کنی (give some direction)؟
دوون: بله، بعد از تماس یک خلاصه کوتاه میفرستم تا مسائل را روشن کنم (clarify things).
آوا: خوبه – بیا مطمئن شویم که همه ما در مورد مراحل بعدی قبل از ادامه کار، شفاف هستیم (clear on the next steps).
دوون: حتماً. مطمئن میشوم که همه در یک مسیر باشند (on the same page).
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Give direction | Provide guidance or instructions on what needs to be done. |
Clarify things | Make something easier to understand. |
Build a relationship (ایجاد رابطه / ارتباطسازی)
کارلوس: سعی کردهام رابطه بهتری با مشتری جدید ایجاد کنم (build a better relationship).
لیلی: هوشمندانه است – آن پیگیریهای کوچک واقعاً تأثیر زیادی دارند (go a long way).
کارلوس: دقیقاً! میخواهم احساس کنند که اولویت اصلی ما هستند.
لیلی: خب، به نظر میرسد داری تمام کارهای درست را انجام میدهی.
عبارت (Phrase) | معنی (Meaning) |
---|---|
Build a relationship | Establish a positive connection or rapport with someone. |
Go a long way | Have a significant positive effect. |
جمعبندی
انگلیسی کسب و کار فقط به استفاده از کلمات پرطمطراق خلاصه نمیشود، بلکه به طبیعی، واضح و با اعتماد به نفس به نظر رسیدن در موقعیتهای واقعی مربوط میشود. از طریق این گفتگوها و نکات واژگانی، شما با اصطلاحات مفیدی آشنا شدید که انگلیسیزبانان بومی همواره در جلسات، ایمیلها و کار تیمی به کار میبرند.
از ترسیم جدول زمانی (“mapping out a timeline”) گرفته تا اعتمادسازی (“building trust”) یا افزایش بهرهوری (“boosting productivity”)، این عبارات به شما کمک خواهند کرد تا در محیط کسبوکار انگلیسیزبان، مانند یک فرد حرفهای ارتباط برقرار کنید.
به تمرین این عبارات ادامه دهید، آنها را در مکالمات روزمره خود به کار ببرید، و به زودی به بخشی از گفتار طبیعی شما تبدیل خواهند شد.