مترادف کلمه experience

کلمه‌ی انگلیسی experience به معنای «تجربه» است و مترادف‌هایی دارد که با توجه به بستر و نوع استفاده می‌توانند جایگزین آن شوند. در ادامه مترادف‌های رایج این کلمه به همراه کاربردها آورده شده‌اند:

1. Knowledge

  • معنی: دانش یا آگاهی حاصل از تجربه.
  • کاربرد: زمانی استفاده می‌شود که تأکید بر دانشی باشد که از تجربه به دست می‌آید.
  • مثال:
    Having worked in this field for years, she gained extensive knowledge of the industry.
    (او با سال‌ها کار در این حوزه، دانش گسترده‌ای در مورد این صنعت به دست آورد.)

۲۱ جمله ضروری برای شروع مکالمه انگلیسی از صفر (تمرین عملی با فیلم!)

در این ویدیو، 21 جمله کلیدی و کاربردی برای شروع مکالمه انگلیسی از صفر رو بهتون آموزش میدم. اما نه به روش‌های خسته‌کننده! خبری از گرامر پیچیده و تحلیل‌های طولانی نیست. فقط تمرین عملی و تکرار!

2. Expertise

  • معنی: تخصص یا مهارت حرفه‌ای که نتیجه تجربه‌ی زیاد است.
  • کاربرد: بیشتر در محیط‌های حرفه‌ای و برای نشان دادن توانایی حاصل از تجربه استفاده می‌شود.
  • مثال:
    His expertise in engineering made him an asset to the project.
    (تخصص او در مهندسی، او را به یک دارایی ارزشمند برای پروژه تبدیل کرد.)

3. Practice

  • معنی: تمرین یا عمل منظم که باعث تجربه و مهارت می‌شود.
  • کاربرد: زمانی به کار می‌رود که به تجربه‌ی عملی و تمرین اشاره داشته باشیم.
  • مثال:
    It takes a lot of practice to master a musical instrument.
    (برای تسلط به یک ساز موسیقی، تمرین زیادی لازم است.)

4. Encounter

  • معنی: برخورد یا مواجهه با چیزی (اغلب چالشی).
  • کاربرد: بیشتر در تجربه‌های خاص یا اتفاقاتی که برای فرد پیش می‌آید به کار می‌رود.
  • مثال:
    During her travels, she had several interesting encounters with local people.
    (در طول سفرهایش، او چندین برخورد جالب با مردم محلی داشت.)
آموزش مرتبط  مترادف کلمه dangerous

5. Event

  • معنی: اتفاق یا حادثه‌ای که رخ داده و فرد آن را تجربه کرده است.
  • کاربرد: به یک تجربه یا موقعیت خاص اشاره می‌کند.
  • مثال:
    The conference was an unforgettable event for everyone involved.
    (کنفرانس یک اتفاق فراموش‌نشدنی برای همه‌ی شرکت‌کنندگان بود.)

6. Experiment

  • معنی: آزمایش یا امتحان چیزی برای کسب دانش.
  • کاربرد: بیشتر در زمینه‌های علمی یا زمانی که چیزی برای آزمودن تجربه شود.
  • مثال:
    He learned through trial and error, treating life as an experiment.
    (او از طریق آزمون و خطا یاد گرفت و زندگی را به‌عنوان یک آزمایش می‌دانست.)

7. Skill

  • معنی: توانایی یا مهارت که از طریق تجربه و تمرین کسب شده است.
  • کاربرد: برخلاف خود کلمه‌ی «تجربه»، این کلمه مهارت‌های به دست آمده از تجربه را نشان می‌دهد.
  • مثال:
    Years of experience have improved her skills as a manager.
    (سال‌ها تجربه، مهارت‌های او را به‌عنوان یک مدیر بهبود بخشیده است.)

8. Observation

  • معنی: مشاهده و کسب تجربه از طریق دیدن.
  • کاربرد: زمانی استفاده می‌شود که فرد از طریق دیدن و تحلیل‌کردن تجربه‌ای کسب کرده باشد.
  • مثال:
    He learned about animal behavior through careful observation.
    (او از طریق مشاهده دقیق، رفتار حیوانات را آموخت.)

تفاوت در کاربرد:

  • اگر روی آموخته علمی تأکید شود: knowledge, observation.
  • اگر روی عمل و مهارت فیزیکی تأکید شود: practice, skill.
  • اگر به یک اتفاق یا برخورد خاص اشاره کنیم: encounter, event.
  • اگر مهارت تخصصی مدنظر باشد: expertise.

امیدوارم این توضیحات مفید بوده باشد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *